محل تبلیغات شما
سلوم جیگرای من
موخوام داستان جدید بنویسممممممممم 
اسم:معشوق خودخواه
ژانر:عاشقانه غمگین طنز
نویسنده:رکسانا یعنی خودم
قسمتی از داستان
انگار کر شدم
من:چچچییییی گففتیییییی
ادرین با یه پوزخند گفت :دارم ازدواج میکنم
من:چرا چرت میگی من زنتم رسما و قانونا تو نمی تونی دو تا زن بگیری 
با همون پوزخند مسخره اش گفت:من یه خان زاده ام هر کاری دوست داشته باشم میتونم بکنم اصلا می تونم حرم سرا راه بندازم
با بغض  گفتم :تو اینجوری نبودی
ادرین:الان اینشکلیم
بعد رفت بیرون 
نه نه نه ادرین من اینجوری نبود
به در تککیه دادم و نشستم
حرفاش تو سرم تکرار شد:فردا دارم  ازدواج می کنم باید تو مراسم ازدواجم باشی
فقط بغض کردم هیچوقت گریه نکردم حتی وقتی خانواده ی ادرین با هام بد رفتاری کردن حتی وقتی که خانواده ام بخاطر ازدواج با ادرین ترکم کردن  حق با اونا بود
باید به حرفشون گوش می کردم
بلند شدم رفتم رو تختم دراز کشیدم ادرین اومد کنارم دراز کشید سرم داشت گیج می رفت دیگه نتونستم تحمل کنم سرفه های بلندی کردم هیچی نمیدیدم فقط یکی منو به شدت ت می داد و صدام می کرد
بعدش سیاهی و ارامش
انگار بار سنگینی از دوشم برداشته شد‌.
خخخبببب چطورررر بوددددددددددددددد
ادامه بدم یا نه

مصاحبه با لیدی باگ

~خاطرات دراکولای بد~پارت پنجم

مصاحبه با آدرین آگرست:میراکلس لیدی باگ:/

ادرین ,تو ,ازدواج ,سرم ,اینجوری ,یه ,حتی وقتی ,حق با ,با اونا ,اونا بودباید ,بودباید به

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

siosabaghi quikworunduc reelsmobarve seiblubacir « فــــلـــــق » falag.mihanblog.com necfootstoolless sautebustlo اردوگاه دورگه longpuhotrie توانبخشی ایران